روزنوشت های من : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

یه خدا خیلی بیشعوری که خاطراتتو نمبتویسی

خب امروز رفتم ناخن هامو ژلیش کردم پیش مه سا ، رو شن و ما ن دیشب پیشمون بودند ، تصور میکردیم اوضاع خوبه یا شاید خبر خوبی دارند، اما ساعت ده رنگ زدن که حاجی ما نمی‌یابیم

گویا با صاحب خونه بحثشون شده بود ، و خبری از اجازه خونه مان نبود...

باز اصرار کردیم آمدن.

امروز بعد از آرایشگاه و ناهار رفتیم عبدل ، اتفاقا آتش سوزی پالایشگاه شهر ری ...

بعدشم رفتیم مغازه و یه کم جنس چیدیم 

خیلی خیلی کلنجار رفتن با این فراهانی سخته، به طرز غریبی خنگه

اما مشکل اینجا بود که بابا تو عبدل مسیج داد که پول لازم دارند... 

دلم گرفت از شرایط، که مغازشون نمیچرخه که بابا یه مغازه بیخود گرفته، که اجاره بالاست خونه نمیچرخه، اوضاع روشنک هم بده  

از طرفی جای خوشحالیش اینکه من توان کمک دارم

هرچند به بهای رفتن سودم... این ماه سیزده تومن به خونه کمک کردم...

دلم وسیله خونه نمیخاد اما اگر این پول بود خیلی اوضاع بهتر بود

تف به این شرایط...

روزنوشت های من...
ما را در سایت روزنوشت های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golnaz25o بازدید : 70 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 0:00