با دو سه روز تاخیر به روز می کنم

ساخت وبلاگ

از دیروز دوباره حالم بده.. دقیقش از دیروز بعد از ظهرش شروع شد که از محمد خبری نداشتم و دیر امد و کلا تو مغازه حوصله ام سر رفته بود.. روز خلوتی بود... محمد هم که اومد گفت رفتن خونه یکی از همکلاسی های خانمش که با دوستاش که شیرینی تغییر کلاسشو بخورن .. قهوه بخورن .. سعی کردم اروم باشم البته ترجیح می دادم بی تفاوت باشم سر باشم شل کنم .. دیگه حال ناراحتی برای اینو نداشتم .. وقتی به نفر انقدر بی ملاحظه است که حتی به ذهنش نمی رسه زنگ بزنه چرا باید ناراحت شم.. تصور می کنم این مودم که یهو می رم تو خودم داره زیاد میشه

دیشب رفتم دفتر دپ و بی حوصله نت ارتقا دادیم و با اسوودگی شروع کردم به دانلود... سریال سانفیلد شروع کردم و یه سینمایی به اسم نه شبیه سیندرلا رو دیدم ... سه خوابیدم . حالم خوب نبود و این موقع ها کسی بود باحاش حرف بزنم و درد دل کنم اما جدیدا نمیشه .. در مواقع نمی خوام گفتنش چه درددی دعوا میکنه

شبیه این زنای احمق خونه دارکه شوهرشون بهشون بی محلی می کنه بعد برم با یه مرد دیگه  که دیگه عاشق زنش نیست حرف بزنم

سعی می کنم فراموش کنم یا حالمو خوب کنم که مثلا تو جمع یا با روشنکم انکارش کنم که بقیق متوجه نشن اما بشدت تو پنهان کردنش ساده لوح شدم

خیلی عریان و شفاف حالم بد میشه و صدام در نمیاد

امروزم اومدم مغازه روشن شب مهمون داره و دیروز و امروز نیومد.. البته برای من بهتر شد امروز هم نشستم دو قسمت سایلفید دیدم یه سینمایی در مورد یه خواننده  بد اپرا

نمی دونم چرا اینارو می نویسم ... انگار از سرم بیرون می ریزن بهتر میشم.. حالا که دیگه با امیر یا فتاح یا الهیاری نمیشه حرف زد... بخش اعظم این خاموشی بی اعتمادیه

...

می خاستم در مورد دعوای اخیرم با محمد بنویسم که یهو گفت چرا منو دوست نداری

بابت حرفش احساس شرم کردم و گفتم اشتباه می کنه

اما واقعا دوستش دارم

لعنتی دقیقا چی میخای از زندگیت ؟ کیو دوست داری؟ چرا من هیچ وقت عاشق نشدم؟

عین زنای یائسه ای هستم که دنبال سرپناه می گرده .در عین حال استقلالشو نمیخواد از دست بده... پس عشق چی میشه ... چته بابا؟؟؟

روزنوشت های من...
ما را در سایت روزنوشت های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golnaz25o بازدید : 218 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:54