نتا

ساخت وبلاگ

عرضم به حضورت امسال بهترین نه دی رابطه مون نبود...چرایش هنوز برای خودم مشخص نیست... اما امروز از اون روزهایی بود که تو راه پله پاساژ توالت، مغازه پارکینگ و هرجایی که ممکن بود تنها باشم گریه کردم الان هم بعد از دیدن فیلم طنز یه کم بهترم اما مستعدم بزنم زیرگریه...
بعد از قهر دقیقا بعد از اولین دیداردر خونه محمد اینا با بابا بحثم شد سر چی و فردا شبش با مامان که اصرار داشت عروسی بگیرم..منم گفتم ضرورت نداره به رفیق بابا و فلان و بمان غذا بدیم و خانم بهش برخورد که خداروشکر تو یکی ندارم که حسرت بدل بمونم ... از اون روز تا الان بدترین قهر باعاشون کردم جالبشی میدونی چیه روشنکم رفت تو قیافه و رویا هم که اخر شبش امدچون  بهش سلام نکردم دیگ تحویل نگرفت تا امروز صبح... صبح بچه ها نبودن دوش گرفتم و اماده شدم برم لیزر که نوبت داشتم...به بهانه نه دی با مامان و بابا حرف بزنم رفتم که بعد از یک هفته صبحانن بخورم سلام دادم. مامان که ج نداد بابا هم یه صدای از خودش دراورد که بهتر بود ج نمیداد... چای برام نزاشته بودن یه ذره کره و ظرف خالی مربا... یه لقمه نون خوردم پاشدم بیام که موقع پوشیدن کفش باباگفت شماره اقای مویدی بده گفتم چرا گفت کار دارم امدم بیرون تا لیزر مضطرب وعصبی .... لعنت به این حالم خیلی بد بود محمد رفت و من رفتم مقابل درب مطب که مواجه شدم با کاغذ پلمپ.... چند بار زنگ زدم تا بلاخره ساناز منشی مطب پیداکردم گفت من که به خاهرت گفته بودم....وای حالم بد بود بدترم شد عین مرغ ‌پرکنده مجدد زنگ زدم و به محمد گفتم و به سختی دور زد امد دنبالم...رفتیم یه قهوه  خوردیم حرف زدیم.... بماند که تا شب چی به من گذشت که اقا میخاد زنگ بزنه چی بگه...ناهار باگت هم شد نادر..‌ 
دلم خونه از دستشون... باید مفصل تر بگم

روزنوشت های من...
ما را در سایت روزنوشت های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golnaz25o بازدید : 172 تاريخ : جمعه 20 دی 1398 ساعت: 9:51