تولدم

ساخت وبلاگ

سلام ای اول اردیبهشت سی سالگی

و بلاخره اتفاق افتاد برخلاف تصورم و من بزرگترین دستاوردم بعد از سلامتی عزیزانم میشه گفت داشتن محمد و مدرکیه که باید تا یکسال دیگه بگیر م

دیروز از اواسط روز یادم افتاد تولدمه .. محمد سسرگرمه درسه و برخلاف چیزی که می نویسم بیشتر میشه گفت ذهنش درگیره و نمی شه و انگار من نیزارم بخونه ... شب که برگشتم خونه روشن نبود و مامان هم بعد از من اومد و رویا هم با مهسا رفت شهربازی و. روشن قیمه اماده  کرده بود ... بزرگترین نگرانی و دلخوری بخاطر جا به جای خونه ست که به نوعی خودمو مقصر می دونم شاید باید جدی تر کار می کردم و دلخوشی هامو کنار می گذاشتم به هرحال نکردم و درس خواندم تفریح کردم و درس خواندم برخلاف مامان و درست شبیه بابا .. مامان جدیدا سرکار می ره و شدیدا خسته میشه ... تمام تلاشم برای امساله ،هفته بعد کنکور محمد برگزار میشه و می تونه مجدد برای بازار شروع کنه و منم در کنارش .. بزرگترین و در واقع ساده ترین مسله جا به جاییه و بعدش سرگرم امتحان و قاعدتا امتحانات خواهم شد. بهتر قوی باشم . درواقع کاری دیگه ای برام نمونه شاید همین روزهای اخره که مشخص می کنه که می تونم برنده باشم یا نه

+ نوشته شده در  جمعه یکم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 17:28  توسط گلناز  | 
روزنوشت های من...
ما را در سایت روزنوشت های من دنبال می کنید

برچسب : تولدم, نویسنده : golnaz25o بازدید : 171 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:17